محبت، آری! خشونت، نه!

محبت، آری! خشونت، نه!

با محبت ،جهانی لبریز از امنیت و عاری از خشونت داشته باشیم :)
محبت، آری! خشونت، نه!

محبت، آری! خشونت، نه!

با محبت ،جهانی لبریز از امنیت و عاری از خشونت داشته باشیم :)

ریشه های خشونت

  

Image result for ‫خشونت ‬‎

 

 درباره این که چرا انسان متمدن دست به خشونت می زند نظریه های مختلفی وجود دارند.

"زیگموند فروید"پایه گذار روانکاوی که هسته مرکزی انگیزش در انسان را غریزه جنسی (لیبیدو) می دانست، سرکوبی این غریزه را ریشه خشونت می دانست . برای مثال فروید در تحلیل روانکاوانه ای از کتاب "قاضی پل شربر" ، خصومت او نسبت به دیگران و دشمن انگاری و تئوری توطئه اش را ناشی از این می دانست که قاضی شربر دارای تمایل سرکوب شده همجنس گرایی بوده است و سرکوب این غریزه باعث شده که وی کسانی را که نسبت به آنها تمایل جنسی دارد را با استفاده از مکانیزم های دفاعی "وارونه سازی" و "فرافکنی" دشمن بیانگارد و بنای خصومت با آنها را داشته باشد.
"آلفرد آدلر" پزشک وینی دیگر، برخلاف فروید خشونت را ناشی از "عقده حقارت" می دانست. از نظر آدلر هر کس بیشتر تحقیر شده باشد تمایل بیشتری برای خشونت دارد. خشونت رفتاری جبرانی است برای این که فرد به خودش و دنیا ثابت کند در موضع قدرت است و موضع ضعف خود را ترک گفته است. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در کتاب "روانشناسی استبداد و خودکامگی" با این شیوه تحلیل خشونت را در نظام های فاشیست ریشه یابی کرده است.
"کارن هورنای" روانکاو آلمانی که از اولین پیروان فروید بود در این زمینه نظر دیگری دارد. او اعتقاد دارد خشونت ریشه در ترس دارد. هر چه کودکی در فضای امن تری رشد کند تمایل او به خشونت کمتر می شود.
بعدها "کارو دو بوآ" و رونالد روهنر" در تحقیقاتی که بر روی فرهنگ های مختلف انجام دادند نظر هورنای را تایید کردند. در هر جامعه ای که کودکان در دوران نوزادی و نوسالی حضور فیزیکی و روانی بیشتری از مادر را تجربه می کنند خشونت کمتر است. حضور بیشتر مادر در نزد کودک در او احساس امنیت ایجاد می کند و آستاه تحریک سیستم "ستیز- گریز" مغز او را بالاتر می برد. چنین کودکی در سراسر عمر دیرتر احساس تهدید و ناامنی می کند و دیرتر از کوره در می رود و دست به خشونت می زند.
من در این یادداشت کوتاه قصد ندارم بین دیدگاههای فروید، آدلر و هورنای یکی را به عنوان ریشه خشونت معرفی کنم. تصور من این است که لازم نیست به دنبال "شاه کلید" باشیم که همه پدیده ها را با آن توجیه کنیم . هر سه نظریه می تواند درست باشد. ممکن است ریشه خشونت قاضی پل شریر تکانه های سرکوب شده جنسی اش باشد در حالی که ریشه خشونت بنیتو موسولینی عقده حقارت و ریشه خشونت کودکان بد سرپرست ترس و ناامنی دائمی.
در کنار این نظریات روانکاوانه، نظریات رفتارگرایان بر همانندسازی و یادگیری تاکید بیشتری دارند. از نظر رفتارگرایان، خشونت می تواند به صورت مستقیم و غیر مستقیم آموزش داده شود. زمانی که برای این کودکان تفنگ اسباب بازی تولید می کنیم یا زمانی که در کتاب های تاریخ به کودکان راجع به دوران طلایی امپراتوری بزرگ مان "شبه اطلاعات" می دهیم در حال آموزش خشونت به آنها هستیم.
به نظر می رسد رفتارگران بیشتر به دلایل آشکار خشونت پرداخته اند و روانکاوان به دلایل پنهان خشونت و این دیدگاه ها مکمل یکدیگرند نه رقیب هم!
در انتها می خواهم به دو دیدگاه شاعرانه در باب خشونت بپردازم، دیدگاه سهراب و دیدگاه شاملو (که من هر دو را دوست می دارم).
سهراب در مجموعه شعر "حجم سبز"(1346) سروده بود:
آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری می خورد آب
یا که در بیشه دور، سیره ای پر می شوید
یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، می رود پای سپیداری ، تا فروشوید اندوه دلی دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم
روی زیبای دو برابر شده است
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالا دست چه صفایی دارند...
...مردان سر رود، آب را می فهمند، گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم.

"احمد شاملو" درباره این شعر سهراب چنین گفته است:
"میدانید؟ زورم می آید آن عرفان نا به هنگام را باور کنم . سر آدم های بی گناه را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که آب را گل نکنید! تصور می کنم یکی مان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او!"

"مهدی اخوان ثالث" بزرگ شاعر دیگر نیز سخن شاملو را تایید می کند وقتی می گوید:
"زمانه در شعرهای سهراب سپهری غایب است. آب را گل نکنیم، آن طرف تر کفتری دارد آب می خورد و این قبیل حرف ها شعر امروز نیست، پند و اندرز کلیله ای است... مقصودم این است که بگویم چیزهایی، اموری، مسائلی و خاصه "درگیری هایی" از این شعرهای به راستی "معصومانه" گریخته اند... و صاحبانشان  را غافل کرده، فرار را برقرار ترجیح داده اند، امور و مسائل و درگیری هایی که در عصر و زمانه ما به وقاحت و به صراحت و بی رحمی وجود وحشنتاک دارند و پدر در می آوردند! "

من در این دو رویکرد شاعرانه ( به قول سیمین دانشور ، رویکرد متعهد و رویکرد غیر متعهد) نیز بیشتر وجوه مکمل می بینم تا وجوه رقیب. سهراب به ریشه های روانی خشونت می پردازد و شاملو به ریشه های اجتماعی اش و هر دو درست می گویند ولی در باره دو وجه متفاوت و البته مکمل وجود آدمی سخن می گویند.
بنده در دو مقاله "فروید و چهار نظریه در باب خشونت" و "آدم خوش ذات، آدم بد ذات" در همین سایت سخنان بیشتری در این باره گفته ام و ترجیح  می دهم به جای تکرار خوانندگان عزیز را به خواندن همان مقالات دعوت کنم.
علاوه بر این در یک یادداشت هفته هم با موضوع "ساده سازی افراطی" به خطر ترجیح دادن "این بر آن" به جای تجمیع این و آن پرداخته ام.

                                                          دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک

پی نوشت:
1- درباره پژوهش  های "کارلو دو بوآ" و رونالد روهنر" در کتاب "انسان شناسی عمومی" اطلاعت بیشتری می یابید. این کتاب نوشته دکتر عسکری خانقاه و دکتر کمالی است و توسط سازمان تدوین متون علوم انسانی (سمت) در سال 1387 منتشر شده است.
2-کتاب " روانشناسی استبداد و خودکامگی" مانس اشپرگر توسط دوست گرانقدرم جناب دکتر علی صاحبی ترجمه شده و توسط انتشارات "سایه سخن" منتشر شده است. قبلا ترجمه دیگری نیز از این کتاب با عنوان "روانشناسی جباریت" منتشرشده است.
3- شعر سهراب سپهری و نظرات احمد شاملو ، مهدی اخوان ثالث و سیمین دانشور درباره او را از این کتاب نقل کرده ام:
برگزیده اشعار سهراب سپهری ، به کوشش جعفر جوانبخت اول، انتشارات عابد، 1382


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.